آخرین اخبار

یادداشتی بر فیلم سوء‌تفاهم اسارتِ انسان در زندانِ ناواقعیت‌های رسانه‌ای

18:04:20 1396/11/18


یک: در فلسفۀ ما گفته شده که «واقعیّت»، همان است که معرفت بدان تعلق می‌گیرد و متعلَّقِ شناخت است. به بیانِ دیگر، واقعیّت، امرِ «شناخته» است و انسان، «شناسنده». از سوی دیگر، «حقیقت»، وصفِ شناختِ انسان است؛ یعنی شناختِ انسان، گاهی مطابق با واقعیّت است و گاهی چنین نیست. در صورتِ نخست، شناخت را «حقیقی» و «صادق» می‌خوانند و در صورتِ دوم، «باطل» و «کاذب». از آنجا که انسان در زندگیِ روزمرۀ خویش، همواره درگیرِ شناختن است و از شناختن، گریزی ندارد، شناخت به‌عنوانِ یک فعالیّتِ انسانی، خودش مسأله‌ای مهم و تعیین‌کننده انگاشته شده است که به هر حال، انسان باید موضعِ خود را دربارۀ آن، مشخص کند. دو: در جهانِ معاصر که به تسخیر و تصرّفِ رسانه‌های پیچیده و مهارنشدنی درآمده است، مسألۀ شناخت، دچارِ گِره‌ها و چالش‌های بسیار بیشتری شده است. اکنون وضع به گونه‌است که انسان، بخشِ عمده‌ای از شناخت‌های خود را «به واسطۀ» رسانه‌های و «از منظرِ» رسانه‌ها به دست می‌آورد و چه‌بسا، در کمتر امری‌ست که شناختِ مستقیم و بی‌واسطه، برای او ممکن باشد. بنابراین، رسانه‌ها به دلیلِ وسعت و فراگیری‌شان، به حائل و عایقی میانِ انسان و واقعیّت‌های بیرونی و عینی تبدیل شده‌اند. در اینجاست که مسألۀ شناخت، اهمّیّتِ دوچندانی می‌یابد و دستخوشِ ابهامات و اشکالاتِ تودرتو و گیج‌کننده‌ای می‌شود که در دورۀ تاریخیِ پیش از این، سابقه نداشته است. سه: رسانه‌ها، «صُنعِ انسانی‌«اند و به «جهانِ وضعی» تعلّق دارند، نه «جهانِ طبعی». جهانِ انسانی، سرشار از «برساخته‌ها»ست و «رسانه» نیز از این جمله است، با این خصوصیّت که برخلافِ بسیاری از برساخته‌های انسانی، رسانه همچون برساخته‌ای که قادر به «ساختن» و «بازساختن» نیز هست و این‌گونه نیست که در برابرِ انسان، همواره معلول و منفعل باشد و به رنگِ خواسته‌ها و امیالِ انسان درآید، بلکه بسیار اتّفاق می‌افتد که ذائقۀ انسان را می‌سازد و علایقِ او را رنگ‌آمیزی می‌کند. به عبارتِ دیگر، رسانه را نباید شئ محض انگاشت که فاقدِ قدرتِ تحمیل‌گری نسبت به انسان است، بلکه رسانه، از قدرتِ فاعلیّت برخوردار است و می‌تواند ذهنِ خلّاق و عظیمِ انسان را مُسخَّر و رامِ خود کند. آری، ذهنِ انسان می‌تواند از چنگالِ القائاتِ رسانه بگریزد و تسلیمِ آن نشود، اما سخن بر سرِ قدرتِ الزم‌آورِ رسانه است، نه مجبور و مقهور بودنِ انسان به‌طورِ مطلق. چهار: رسانه به‌عنوانِ یک برساختۀ انسانی، بر آن که واقعیّت را در برابرِ دیدگانِ انسان قرار دهد و حاکی از امرِ واقع باشد؛ قصد و غرضِ رسانه، رساندنِ تصویری از واقعیّت به انسان است، اما همواره او به چنین فلسفه‌ای پایبند نیست. از این‌رو، آنچه که رسانه منتقل می‌کند، گاهی «برساخته» است و نه «امرِ واقع»، و این بدان معنی‌ست که مضمونِ رسانه، «برساختۀ برساخته» است، و یا به زبانِ ساده‌تر، «ناواقعیّت». به این ترتیب، حاصلِ تماسِ انسان با رسانه، به شکل‌گیریِ شناختی می‌انجامد که هرگز، «حقیقت» نیست. و هر اندازه که رسانه‌ها، قوّی‌تر و گستره‌تر باشند، بیشتر و بیشتر می‌توانند میانِ «انسان» و «واقعیّت»، فاصله افکنند و «حقیقت» را مهجور و منزوی گردانند. در زمانۀ ما، چنین نسبتی میانِ «ذهن» و «عین» و «شناسا» و «شناخته» برقرار شده است. رسانه‌های نوپدید، سلاطینِ مقتدر و مسلّطِ عالَمِ تجدُّد هستند که عنانِ همه‌چیز را در دست گرفته و تقدیرنگاری می‌کنند. بسیار ساده‌اندیشی و خامی‌ست اگر تصوّر کنیم که امروز می‌توان رسانه‌ها را به اشیایی فروبکاهیم که در سایۀ ارادۀ خودمدارانۀ انسان به‌سرمی‌برند و مستقل از انسان، هیچ‌کاره و حاشیه‌نشین هستند. جنگ و نزاعِ کنونی، میانِ رسانه‌هاست و این رسانه‌ها هستند که ذهنیّت‌ها و اندیشه‌ها را صورت‌بندی می‌کنند و عالَم و آدم را تغییر می‌دهند. انسانِ معاصر در برابرِ رسانه، سخت دچارِ انفعال و خودباختگی شده و نتوانسته مرزهای میانِ «واقعیّت» و «ناواقعیّت» و «حقیقت» و «دروغ» را از یکدیگر بازشناسد. رسانه توانسته در ذهنِ مخاطبانِ خویش، «واقعیّت» را بر جای «توهّم» بنشاند و «توهّم» را بر جای «واقعیّت». انسانِ معاصر، گیج و گنگ، به نظاره می‌کند تا از دریچۀ رسانه‌ها، واقعیّت را بشناسد، اما در نهایت، یا گرفتارِ توهّم می‌شود و ناواقعیّت را واقعیّت می‌شمارد، و یا اگر آنچنان هم پذیرا و منفعل نباشد، در مردابِ سرگشتگی و حیرانی فرومی‌رود. آری، جهانِ متجدُّد، جهانِ دوگانگی‌ها و تضادهایی که گویا امکانِ شناخت را از انسان سلب می‌کنند و «حقیقت» را به تبعید می‌فرستند. پنج: بی‌مبالغه و فارغ از هر ملاحظه‌ای، باید به صراحت گفت که احمدرضا معتمدی، در این فیلم توانسته سینما را به تسخیرِ سخن و دغدغۀ فلسفی‌اش درآورد و اثری بیافریند که در عینِ برخوردای از ذاتِ هنری و سینمایی، یکی از دشوارترین و غامض‌ترین مسأله‌های فلسفی را که البته دلالت‌های روشنِ اجتماعی و عینی نیز دارد بازگوید. در این اثر، «فلسفه» و «فیلم» به یکدیگر سنجاق نشده‌اند، بلکه یکدیگر را در آغوش کشیده‌ و متّحد و یکپارچه شده‌اند. از نظرِ من، اگر فیلمِ «سوءتفاهم»، فقط همین بصیرت را به مخاطب منتقل کند که در جهانِ غلبۀ رسانه‌های نوپدید، انسان نباید ذهنِ خود را «منفعلانه» و «فرودستانه» در اختیارِ رسانه‌ها قرار دهد و «قدرتِ عقلی» و «قوّۀ نقادی»‌اش را به فراموشی بسپارد، کامیاب و موفق است؛ زیرا رهاندنِ انسان از اسارتِ در زندانِ «پندار» و «خیال» و «وهم»، کارِ کوچکی نیست، به‌خصوص اگر واقعیّتی آغشته به توطئه در میان باشد که با لطایف‌الحیل، ناواقعیّت و توهّم معرفی شود. 58243


تله سینما

خبرآنلاین

عناوین تصادفی