آخرین اخبار

شبی با شعر سعدی و نوای موسیقی جنوب در فراق دوست

18:01:56 1395/08/13


مهدی درستی: جمع گسترده‌ای از اهالی مطبوعات و دوستان محمدرضا رستمی در کنار حسین انتظامی معاون مطبوعاتی وزیر ارشاد، سید عباس صالحی معاون فرهنگی وزیر ارشاد، محسن امیریوسفی فیلمساز، فرید قاسمی از اساتید روزنامه‌نگاری و جمعی از ادیبان و هنرمندان در مراسم بزرگداشت این نویسنده و روزنامه‌نگار شرکت کردند. این مراسم چهارشنبه عصر دوازدهم آبان ماه برگزار شد.

کتاب‌خوانی به یاد رستمی

سیدعباس صالحی معاون هنری وزارت ارشاد یکی از سخنرانان این مراسم بود. او سخنان خود را درباره رستمی چنین آغاز کرد: «وقتی نام محمدرضا رستمی می‌آید چند واژه ناخودآگاه در ذهن ما تداعی می‌شود. واژه نخست کتاب است. رضا کتابخوانی حرفه‌ای بود و ده‌ها مقاله و گزارش در ارتباط با کتاب نوشته بود. برای مدت قابل توجهی سردبیری کتاب هفته را بر عهده داشت و امسال هم ویژه‌نامه نمایشگاه کتاب را تهیه کرد. و پویش کتاب جای گل هم این موضوع به ما یادآور شد که کتاب را می‌توان در مجالس عزا جایگزین چیزهای دیگر کرد تا فرهنگ کتابخوانی و اندیشه در جامعه افزایش پیدا کند.»

صالحی در ادامه در دومین واژه ای که با نام رضا رستمی در ذهن تداعی می شود گفت: «محمدرضا رستمی در شاخه‌های مختلف فرهنگ حضور فعال داشت، رضا شعر می‌گفت، قصه می‌نوشت، به سینما و تئاتر تعلق داشت و خوشنویسی می‌کرد. همه این‌ها باعث ایجاد نگاهی خاص در حوزه فرهنگ شده بود. این که انسان بتواند با شاخه‌های مختلف فرهنگ به صورت و در سطحی عمیق آشنایی داشته باشد به او کمک می‌کند تا با نگاهی ویژه به مسائل نگاه کند. رضا رستمی روزنامه‌نگاری حرفه‌ای بود. آن هم در روزگاری که بی‌سوادی و بدسوادی بیماری روزنامه‌نگاری ما شده است. او فردی باسواد بود که هیچ‌گاه روزنامه‌نگاری را ابزاری سیاسی نکرد.»

صالحی در پایان گفت: « رستمی به معنای واقعی انسان بود و شاید بخشی از روزنه انسانیت در او از تعلق او به سعدی ناشی می‌شد. الفت رضا با سعدی او را انسان‌تر کرده بود. رضا در آستانه 40 سالگی به بلوغ رسید و بلوغش در این بود که زمینی نماند.»


دقت نظر به یادماندنی

سپس حسین انتظامی معاون مطبوعاتی وزارت ارشاد به روی صحنه آمد و با گرامی داشتن یاد رضا رستمی عنوان کرد: «من چند سال با رضا رستمی همکار بودم و در کنار ادب، تواضع و متانت ذاتی به کرات زاویه دید ایشان به لحاظ دقت حرفه‌ای در کار را دیده‌ام. امیدوارم که این روحیه را در میان همه رسانه‌ها مشاهده کنیم.»

منصور ظابطیان در ادامه از علاقه رضا رستمی به سعدی گفت و از سهیل محمودی دعوت کرد تا به روی صحنه بیاید. محمودی درباره رضا رستمی گفت: «غم رفتن رضا رستمی برای ما خیلی سخت بود، امیدوارم که خدا به همسر او صبر بدهد، نگاه سعدی به زندگی یک نگاه اخلاقی بود و رضا رستمی نیز همین نگاه را در زندگی دنبال می‌کرد و دلیل انس او با سعدی همین است. سعدی می‌گوید: عاقبت از ما غبار ماند زنهار، تا ز تو بر خاطری غبار نماند.» تصویری از برادر
علیرضا رستمی برادر محمدرضا رستمی دبیر سابق سرویس فرهنگ خبرگزاری خبرآنلاین از دیگر سخنرانان این مراسم بود. رستمی به روی صحنه آمد و گفت: «ابتدا از جانب پدر و مادرم که در این سالن نیستند از شما تشکر می‌کنم، برای من گفتن کلمه برادر سخت‌ترین کار دنیاست، قبل از آمدن به اینجا تمامی خاطرات دوران کودکی‌ام تا به امروز را مرور کردم اما نتوانستم بنویسم، تحمل غم برادر برای من خیلی سنگین بود. فقط می‌توانم یک جمله بگویم که دیگر یک کوه پشت من نیست، من بزرگ‌ترین حامی خود را از دست داده‌ام، ولی به جای او یک دسته گل حضور دارد رها که عاشقانه دوستش دارم.» علیرضا رستمی در ادامه گفت: «من تنها یک خواسته دارم که دغدغه رضا هم بود، ای کاش این کنار هم بودن‌ها در زمان زندگی و حیات‌مان باشد، از شما می‌خواهم قدر همدیگر را بدانید. یادم هست یک بار حسین منزوی به رضا گفت که رضا من و تو بعد از مرگ‌مان شناخته می‌شویم و به واقع هم هردو را بعد از مرگ شناختیم.» علیرضا رستمی در پایان سخنان خود گفت: «هرکس از یک ویژگی رضا سخن می‌گوید، اما من از فروتنی‌اش می‌گویم که سال‌ها در کنار مردم زندگی کرد و مردم او را نشناختند. تنها دو آرزو دارم، اول سر و سامان گرفتن رها یادگار برادرم و دوم هم ساختن کتابخانه شهر اسدآباد است. سخنم را با بیتی از خود رضا تمام می‌کنم که می‌گفت بیا یک بار هم که شده به مرگ فکر کنیم.» در ادامه کلیپی از اشعار رضا رستمی به همراه تصاویر او پخش شد.
سه پیشنهاد به یاد رضا رستمی در بخش دیگر مراسم سید فرید قاسمی روزنامه‌نگار پیشکسوت با سه نکته سخنان خود را آغاز کرد: «اول باید بگویم اقدام برای تاسیس یک کتابخانه فقط به آوردن کتاب نیست و کتابخانه لازمه‌های دیگری هم دارد و از متولیان این پویش درخواست می‌کنم که برای این امر نیز اقدام کنند. دوم اینکه در این مدت دلنوشته‌های زیادی درباره رضا رستمی نوشته شده که خوب است جمع آوری شده و به کتابی تبدیل شود و نکته آخر هم چه خوب است که کتابی از مجموعه آثار رضا در دو جلد منتشر شود تا به یادگار از او باقی بماند» قاسمی ادامه داد: «من در تحقیقاتی که داشتم به این نتیجه رسیده‌ام که سقف جوانی روزنامه‌نگاران در ایران حدود 40 سال است و رضا هم چند روزی مانده بود تا به این سن برسد که از بین ما رفت. شخصیت، نگاه و هستی شناسی روزنامه نگار به انس او با گونه‌های ادبی و اجتماعی در ارتباط است و الفت با سعدی یک نشانی به ما می‌دهد، کسانی به دنبال او می‌روند که در پی جوانمردی، سلوک، صداقت و در پی رسیدن به جهانی والا و سلوک انسانی هستند و سعدی دوستی رضا اینگونه بود.» او سخنانش را با یک خاطره از رضا رستمی تمام کرد. در ادامه برنامه کلیپی از شهر اسدآباد و دوستان هم شهری رضا رستمی پخش شد که درباره خاطراتشان سخن گفتند. غم‌نامه‌ای به روایت امیریوسفی سپس محسن امیر یوسفی فیلمساز و کارگردان به روی صحنه آمد و غم رفتن رضا را بسیار جانگداز عنوان کرد و متنی درباره او خواند: «به واقع چه کسی رضا رستمی را کشت، یا بهتر است بگویم چه چیزی او را از میان ما برد، آن تومور لعنتی، اشتباه پزشکان همانند عباس کیارستمی و یا بیکاری اجباری چند ماه آخر او، یا آلودگی هوا. شاید بهتر است که قصور را گردن تقدیر و عزراییل بیاندازیم. اما من رجوع می‌کنم به یاداشتی که رضا رستمی در مهرماه 93 نوشت و به سیاسی کردن فرهنگ و پرونده سازی‌هایی که توسط دولت دهم برای هنرمندان انجام می‌شد، انتقاد کرد و این نشان از نگاه عمیق رضا دارد. ریشه این مسایل را در صحبت‌های آقای صالحی امیری وزیر جدید ارشاد که حاکی از امنیت فرهنگی و امنیت شغلی است می‌توان مشاهده کرد. چیزی که رضا در سال‌های آخر عمر خود نداشت و باید بگوییم که ما به فرهنگ امنیتی نیاز نداریم بلکه به امنیت فرهنگی نیازمندیم. در پایان باید بگویم که رضا در گور سردی در اسدآباد آرمیده است ولی یادش همچنان در میان دوستان و خانواده‌اش زنده است تا ابد.» مراسم با نواختن موسیقی سنتی جنوب که مورد علاقه رضا رستمی بود پیگیری شد.


مرز باریک بودن یا نبودن

در ادامه مراسم نوبت به سخنرانی الهه خسروی یگانه همسر رضا رستمی رسید. او متنی را به این شرح خواند:

«اینجا که من ایستاده‌ام مرز باریک بودن یا نبودن است. یک سو، هنگامه‌ی مرگ و اقتدار بی‌چون و چرای‌ش و یک طرف زندگی با همه روزمرگی‌ها و همیشگی‌ها و باید و نبایدهایش. من اینجا ایستاده‌ام و انگشتان همیشه جوهری‌ات از من جدا مانده. تاریخ تو، تاریخ کوتاه تو، سراسر دویدن بود. دویدن نه فقط برای نان، برای کلمه. برای شعر، برای رویاهایی که قرن‌هاست در این سرزمین عقیم مانده‌اند. برای کلمات محبوس گلشیری در کشوی میز کارش، برای سکانس‌های ساخته نشده تقوایی توی ذهنش، برای زخمه‌های کمانچه کلهر توی خلوت ممنوعیت. برای من که شانه به شانه‌ات آمدم، دویدم ولی تو زرنگ‌تر بودی. چابک‌تر، انگار گفته باشی یک دقیقه چشم بگذار و بعد برای همیشه گم شده باشی. تاریخ کوتاه تو سرنوشت قبیله ماست. قبیله‌ای که هر روز آب می‌رود. تو انگار کن هر کدام گوشه‌ای افتاده‌ایم و داریم بی‌صدا، بی‌آنکه حتی خودمان خبر شویم، دق می‌کنیم. گفتم وقتی ملتی اسطوره ای مثل ققنوس را خلق می‌کند، بی‌دلیل نیست. تاریخ را نگاه کن، ما مردم چند بار به خاکستر نشسته‌ایم و باز بلند شده‌ایم؟ سیگارت را توی زیرسیگاری خاموش کردی و گفتی حواست نیست؟ این بار داریم از درون می‌پوسیم. تو که اهل ناامیدی نبودی. هنوز پاییز درکه دلت را می‌برد. چغامیش خوزستان دیوانه‌ات می‌کرد و هنوز به مردم لبخند می‌زدی. مردم، گروه ساقط مردم. ما یوزپلنگان حالا انگشت‌شمار سرزمین‌مان نبودیم، بالی برای پرواز نبود ولی هر بار قهقه‌زنان خودمان را از بلندی پرت کردیم پایین. هر بار وقتی نومید از همه جفاها و نامردی‌هایی که در حق‌ات کردند، به خانه آمدی و پرسیدی الی چرا با من این‌طور می‌کنند؟ می‌دیدم هنوز دنبال آن شعله خردی هستی که لابد می‌بایست در وجود خیلی از ما هنوز روشن باشد. جلوی چشمم قطره قطره آب شدی. نه همین چهار ماه تلخ آخر، پیش از این‌ها آغاز شده بود. سال و ماهش را نمی‌گویم. تو خودت می‌دانی ، ولی قطره قطره آب شدی هر بار که شنیدی کنسرتی لغو شده، کتابی ممنوع، فیلمی توقیف، رفیقی گرفتار. ذره ذره مردی وقتی شعر و داستان‌هایمان را ول می کردیم گوشه کمد بی‌آنکه امیدی برای انتشارش داشته باشیم. ذره ذره مردی وقتی نومیدانه روزنامه‌ها و مجله‌ها و سایت‌ها را زیر و رو می‌کردی و هیچ لقمه دندان‌گیری نبود.برایت تن به ابتذال دادن سخت بود. این را همه دور و بری‌هایت می‌دانند. اهل خوشامدگویی و قلم به مزد فروختن نبودی. از پله‌های زرنگی که آدم‌ها تند و تند بالا می‌رفتند تو تند و تند پایین آمدی. هر بار در امتداد جاده‌ای، در خلوت دو نفره غروب نشسته‌ای دل به گلایه می‌دادیم، یک هو می‌زدی زیر آواز که جماعت من دیگه حوصله ندارم به «خوب» امید و  از «بد» گله ندارم... و بعد می‌گفتی الی صدام خوبه ها. صدایت خوب است، خاصه وقتی که مرا صدا می‌کنی. خاصه وقتی که شعر می‌خوانی. یک زن که در سواحل پولاد می‌دوید فریاد زد خدا خدا تو چرا آسمان تهران را از یاد برده‌ای... برایت بزرگداشت گرفته‌ایم. باورت می‌شود؟ خودت اگر بودی تا الان جوری گم و گور شده بودی که باید عکست را منتشر می‌کردیم تا هر که تو را دید دستت را بگیرد و بیاورد به زور توی مراسم. چقدر غصه احمد محمود را خوردی آن لحظه که سنگین و تلخ از روی صندلی بلند شد و بی‌صدا مراسم را ترک کرد... حالا هم عکست همه جا هست همه دیده‌اند و من دیوانه‌ام که فکر می‌کنم این در الان باز می‌شود و تو می‌آیی. یک جوری نگاهم می‌کنی که تو آن بالا چه کار می‌کنی و توی دلت می‌خندی، قربان خنده‌هایت بروم. فایده ندارد. تو رفته‌ای. نیستی ولی رویاهایت مانده‌اند. داریم برای شهر کوچکت کتابخانه درست می‌کنیم.برای کودکان شهرت که درست مثل خودت توی کوچه‌های شهر می‌دوند و صدای خنده‌هایشان گوش جان آدم را پر می‌کند. می‌خواهم موسسه‌ای راه بیندازم همان «روزنگار»ی که دنبالش بودی تا تویش کارگاه برگزار کنیم و آن هشتگ غلط ننویسیم‌ات را گسترش دهیم. اخلاق درست روزنامه‌نگاری، اصالت کاری و ... همه آن چیزهایی که درباره‌شان حرف می‌زدی، حرص می‌خوردی و تلاش می‌کردی که به سهم خودت درستش کنی. بعد 15 سال زندگی مشترک دیگر این دغدغه‌هایت را از برم. می‌دانم چه چیزی خوشحالت می‌کند. می‌دانم از چه می‌رنجی. این روزها وقتی واقعیت نبودت یک هو گلویم را فشار می‌دهد، به هر چیزی چنگ می‌زنم که بتوانم نفس بکشم. به لباس‌هایت که هنوز توی کمد آویزانند، به کتاب‌های نیمه خوانده‌ات. به خودنویس‌های بیکار مانده‌ات. اما نخ محکمی که هنوز پایم را به زمین بسته این دلبر یگانه دردانه‌ات است. که راه می‌رود جلوی چشم‌هایت و چه عشقی چه عشقی که حاصل‌اش چنین دختری شد: رها. آن بالا دارد بهت خوش می‌گذرد می‌دانم. با گلشیری و ابوالحسن نجفی و فرهاد و مختاری نشسته‌اید و لابد از هر دری سخنی. برادرم که می‌گفت الان با کنفرانس مطبوعاتی گذاشته‌اید شفاف‌سازی کنید چه بر سرتان آمد. دلم را به همین چیزها خوش می‌کنم مرد و روزها می گذرد. از طرف تو باید از خیلی‌ها تشکر کنم. از رفقایت آقای معزی و جلیل اکبری‌صحت و کیوان کثیریان و حسین قره و ... گرفته تا تک‌تک آدم‌هایی که این چند روز همت کردند کتابخانه‌ات پر و پیمان شود. تک‌تک بچه‌هایی که پا به پای من گریستند، فریاد کشیدند، آب شدند. کتایون و آرزو و سما و مرضیه و گیسو و امیلی و ... همه آن‌هایی که آمدند یا نیامدند و مهرشان را به هر شکلی که بود رساندند. از همه روزنامه‌نگارهایی که برایت نوشتند و از تو گفتند ممنونم. امیدوارم کردید که آن شعله خرد هنوز روشن است. با چه درخششی. که تنها نیستم، که با همیم. که با هم می‌مانیم. حرف گوش‌کن شده‌ام مرد. حال که با چنین قاطعیتی کار دستم دادی چاره‌ای ندارم: گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز / فرمان برمت جانا بنشینم و برخیزم.» پس از پخش کلیپی درباره محمدرضا رستمی، مصطفی بصیری شاعر و از دوستان رستمی شعری خواند. استقبال از کمپین گل جای کتاب در این مراسم منصور ضابطیان اعلام کرد که تاکنون بیش از 10 هزار جلد کتاب برای کمپین کتاب به جای گل جمع‌آوری شده است که شش هزار عنوان از 36 ناشر به این کوشش اهدا شده و بیش از یک‌هزار جلد کتاب از سوی شخصیت‌ها و سازمان‌های فرهنگی تقدیم شده و بالغ بر 2500 جلد کتاب نیز در همین مراسم اهداء شده است. یادداشتی به قلم یعقوبی درباره رستمی در پایان ضابطیان متنی از محمد یعقوبی، کارگردان تئاتر درباره رضا رستمی خواند. یعقوبی به یاد رستمی چنین نوشت:  «وقتی گریه‌ام می‌گیرد به نوشتن پناه می‌برم. این واژه‌ها که می‌نویسم خیس اشک‌اند، در سوگ مرگ ناگهانی یک انسان. انسان واژه‌ای است که حیفم می‌آید از به کار بردنش در وصف هر کسی. محمدرضا رستمی یکی از انسان‌ها، یکی از شریف‌ترین‌های رسانه هنر و ادبیات بود. و من بیش از همه لبخندهای نجیب او را به یاد می‌آورم و اینکه چه آهسته سخن می‌گفت. می‌دانیم که می‌میریم پس چرا مرگ کسی چون او دردناک است؟ هر کس دمی با او همنشین بوده باشد می‌داند چرا. در توان هر کس نیست اخلاق‌مدارانه زیستن و او توانست. دشوار است شریف زیستن،‌ نجیب زیستن و او شریفانه زیست، نجیبانه. در توان هر کس نیست نیک‌نام مردن. در این سرزمین رو به زوال ارزش‌های اخلاقی و حرفه‌ای، از دست دادن وجود نازنینی چون او رنج جان‌گدازی‌ست برای من. در سوگ او به شعر پناه می‌برم: ز مادر همه مرگ را زاده‌ایم / همه بنده‌ایم ار چه آزاده‌ایم» مراسم بزرگداشت رستمی با امیدواری برای راه‌اندازی کتابخانه‌ای با نام این نویسنده در اسدآباد به پایان رسید.» 58243



تله سینما

خبرآنلاین

عناوین تصادفی