* برای یک نوجوان مشهدی که آرزوهای دور و دراز دارد، چه جایی بهتر از حرم برای عقدهگشایی. وقتی از همه جای ایران کرور کرور زائر راهی مشهد میشوند و از امام هشتم مراد و طلب میخواهند و بعد راضی و امیدوار راهی میشوند به شهر و دیارشان، پس چرا یک نوجوان مشهدی که سودای بازیگری دارد، راهی گوشه دنج حرم نشود و در میان آنهمه راز و نیاز جاری در میان رواقها و حیاطها رو به حرم ننشیند و با این امام مهربان دو کلمه حرف نزند و خواستهاش را نگوید.
هر بار که راهم به مشهد و حرم میافتد راهی میشوم. بدون شک برای من که دو حاجت بزرگ در زندگی از این بزرگوار گرفته جای هیچ شبهای نیست که همچنان سفره دل برایش باز کند. اما این سالها که میروم حرم، به جای بیان آرزو، سؤال میکنم. سؤالاتی که در زندگی برایشان پاسخی یا پیدا نمیکنم یا اگر پاسخی هست قانع نمیشوم.
از امام رضا(ع) میپرسم که چگونه است که برای کار در یک اثر خوب هنری، باید از هزاران بیتخصص در هنر و متخصص در امور دیگر اجازه گرفت و برای هر آثاری نازل و یک بار مصرف، همه آماده صدور هزار مجوز و دستوراند؟ چطور است کار خوبی که به آن اعتقاد دارم یا اجازه ندارد، اجرا شود یا اگر هم اجرا شد، به هزار بهانه محدودش میکنند؟
هرگز نفهمیدم چرا سینماهای شهرم باید تعطیل بشوند و ما بچههای سینمایی تو چرا نباید در شهر تو بهترین نمایش فیلمها داشته باشیم؟ چرا از وزارت فرهنگ و ارشاد، فقط ارشادش باقی مانده؟ چرا بهترین مجسمههای دنیا در مشهد کار گذاشته نمیشود؟ چرا بهترین سمفونیهای دنیا در مشهد اجرا نمیشود؟ چرا بهترین جشنوارههای هنری دنیا تو شهر مشهد نیست؟ چرا مشهد در شان غربت توست، نه ولایت تو؟
سؤالاتم را که میپرسم. دلم که خالی میشود، از حرم بیرون میآیم. مثل نوجوانی امیدوار و راضی با امام خداحافظی میکنم. اما غریب ساکت و پذیرنده در دل دنیایی از حاجت و نیاز در دل شهر مرا به حل مشکلاتم امیدوار میکند. دروغ نیست. من خودم شاهدم. امام هشتم هیچ سؤالی را بیپاسخ نمیگذارد.
|