با پيامهاي تسليت براي فوت پدرم از خواب
بیدار شدم. ولي مثل یکی، دو بار گذشته، با خودم گفتم دوباره شایعه ساختند!
با این حال ناخودآگاه گوشی تلفنم را برداشتم و قبل از تماس با خانوادهام
اسم حبیب را در گوگل سرچ کردم و با عکسهاي جنازه پدرم در سردخانه مواجه
شدم. عکسها را میدیدم؛ اما باز فكر كردم آنها هم ساختگی هستند. ساعت چهار
صبح بود و من گیج خواب. عكسها روي خروجی یکی از خبرگزاريهای رسمی کشور
منتشر شده بود که همه آن را دیدند. نمیدانستم چه اتفاقی افتاده است. با
ایران تماس گرفتم و تازه متوجه شدم پدرم با هزاران کیلومتر فاصله و در خاک
وطن خودش، جایی که آرزو داشت، چشمهایش را به روی دنیا بسته است. بلافاصله
بعد از آن، رسانهها شروع کردند به نبش قبر هفت سال پیش یعنی سال ٨٨، زمانی
که پدرم به ایران بازگشت و شایعههایی درباره ارتباطش با محمود احمدینژاد
منتشر شد. رسانههای خارجی و داخلی بیاعتنا به حال ما، فقط دنبال این
بودند پدرم با محمود احمدینژاد چه رابطهای داشته است و آیا نامهای خطاب
به او نوشته یا نه؟! وقتی یکی از همین رسانهها با من تماس گرفتند و این
سؤال را پرسیدند، گفتم پدرم هرگز نامهای به احمدینژاد ننوشت، چون
میدانستم همان سالی که پدرم به ایران بازگشت در صحبتهایی رئیسجمهور وقت
قول داده بود اجازه خواهند داد او در کشور خودش کار کند؛ اما نامهای که
خبرگزاری «فارس» منتشر کرد بیشتر از آن که درخواستی برای ادامه فعالیت هنری
در ایران باشد، شبیه نامهای بود که یک شخص با گرایشهای شدید جناحی نوشته
است! پدرم دوست داشت در ایران زندگی کند و برای مردم کشور خودش بخواند و
در این خاک دفن شود؛ اما هرگز از این ادبیات استفاده نمیکرد. ادبیات او در
کارش و حتی در مصاحبههایی که انجام داده مشخص است. در این همه سال، حتی
یکبار هم نشنیدم بگوید جناح خاصی در ایران باعث شده او و خیلیهای دیگر از
ایران مهاجرت کنند. زبانش موسیقی بود و دوست داشت به ایران برگردد. زمان
ریاستجمهوری محمود احمدینژاد به او چنین قولی داده شد که البته هیچ وقت
به آن عمل نکردند.
بعد از فوت پدر خودم را به آب و آتش زدم که برای خاکسپاری ایشان به ایران
برسم، اما نشد. دوستانم و برخی از مسئولان تلاش کردند تا بتوانم خودم را
حداقل به مراسم یادبود پدرم در تهران برسانم. برای برگزاری مراسم یادبود در
تهران با موانعی روبهرو بودیم، ولی نهایتا یک شب قبل از مراسم، مجوز
برگزاری آن را در تهران به ما دادند. اجازه دفن پدرم در قطعه هنرمندان را
هم داده بودند، اما این امکان به دلایل مختلفی میسر نشد. تنها کاری که
توانستیم انجام دهیم همان مراسم بود که عدهای آن را هم تاب نیاوردند و با
انتشار نامهای که تاریخش مربوط به هشت سال پیش بود، نگذاشتند خانواده ما
در آرامش عزاداری کند. نامهای مربوط به هشت سال پیش که من نمیدانم از کجا
آمده ؟! بارها از پدرم پرسیده بودم چرا برای دریافت مجوز اقدامی نمیکنی و
هر بار گفته بود: «نمیخواهم بهصورت علنی به من بگویند اجازه نداری در
ایران کار کنی».
آیا کسی با چنین تفکری میتواند نویسنده آن نامه باشد؟! نامهای که معلوم
نیست چرا باید همزمان با مراسم یادبود پدرم و تنها به فاصله یک هفته پس از
مرگش، منتشر شود ! ای کاش به حرمت خانواده عزادار و سهمی که پدرم در
موسیقی این مملکت داشت، میگذاشتند ما در آرامش و با احترام از او خداحافظی
کنیم.کاش جناحهای سیاسی و رسانهها به این فکر نبودند که از اسم، موسیقی و
حتی مرگ او سوءاستفاده کنند.
در آخر از همه مردم ایران که با وجود ماه رمضان و گرمای شدید هوا، روز
برگزاری مراسم در مسجد حضور پیدا کردند تشکر میکنم. همچنین قدردان تمام
مسئولان، ارگانها و نهادهایی هستم که در هر چه باشکوهتر برگزارشدن مراسم
پدرم، کمال همکاری را با خانوادهام داشتند.
17302